دینادینا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

دینای ما دنیای ما

عکسای آتلیه

دختر قشنگم اینم چند تا از عکسای آتلیه ات که توی عکاسی سها انداختیم بقیه اش هم در ادامه مطلب دختر قشنگم خیلی دوستت دارم   :-* ...
1 بهمن 1391

یک سالگی

امروز 10 مهر سال 91 هست و فرشته آسمونی ما یک سالش تموم می شه چه زود عمر آدم سپری می شه پارسال این موقع شرایط سختی بود گلم آخه تو ما رو سورپرایز کردی و 2 هفته جلوتر بدنیا اومدی و من اصلا آماده نبودم ولی همه اینا شیرین بود دختر نازم الان مریض شده سرما خوردی مامانی، خوابی ولی همش ناله می کنی عزیزکم انشالا که زود زود خوب بشی گلم مشخصات عزیز دلم در یک سالگی: وزن: 10 کیلوگرم قد: 76 سانتی متر قراره جمعه برای دخملم تولد بگیریم با شرکت مامان بزرگها، بابا بزرگها، دایی سعید زندایی شادی، مهرسا کوچولو، خاله سارا، عمو محمد رضا، عمو حسین و زن عمو لیلا ، عزیز و بابا بزرگ بعدا شرح تولد و عکسای آتلیه ات رو می ذارم گلم ...
10 مهر 1391

9 ماهگی تا 12 ماهگی

دختر نازم امیدوارم مامانو ببخشی آخه به خاطر  مشغله زیاد و کارای دانشگام نتونستم وبلاگتو ماه به ماه آپ دیت کنم   ولی حالا همشو قلمبه می نویسم اولین کلمه ای که گفتی : بابابابابابابابابابابا  روز مبعث 29 خرداد اولین حرکت: چهار دست و پا دنده عقب و تو 11 ماهگی دنده جلو اولین شیطنت بعد از حرکت: دستگاه DVD Player رو روشن کردی و CD  توشو در آوردی( البته از قبل مشخص بود که اونجا رو زیر نظر داری )   از هنرمندیهات بگم : دست می زنی، روی 2 زانو می ایستی، بای بای می کنی ، کمی نانای می کنی، تند تند هم ساعت رو نشون می دی، رو تخت هم حسابی بالا پایین می پری دخترم الان 6 تا دندون کامل داره 2 تا هم داره در...
10 مهر 1391

7 ماهگی

دختر قشنگم زمان عین برق و باد داره می گذره هفت ماهگیت هم تموم شد عسلم از هنر مندی هات بگم : دستاتو رو مبل می ذاریم و خودت می ایستی  دستاتو تو دهننت می ذاری و آواز می خونی (البته به زبون خودت ) به هر دو طرف غلت می زنی و دمر می شی و سرت رو بالا نگه می داری وقتی تو بغلی هی می شینی هی پا میشی موقع نماز خوندن من هم با صدای بلند می خندی قد: 69cm وزن:8،100   ...
20 خرداد 1391

شعر های من

دینا جونم این شعر ها رو من برات خیلی می خونم که خیلی هم دوستشون داری برات می نویسم یادگاری داشته باشی عزیزم: ای زنبور طلایی    نیش می زنی بلایی   زمستونو خوابیدی   خواب بهار رو دیدی   پاشو پاشو بهاره گل اومده دوباره   عروسک قشنگ من قرمز پوشیده تو رختخواب مخمل آبی خوابیده یه روز مامان رفته بازار اونو خریده قشنگ تر از عروسکم هیچ کس ندیده عروسک من چشماتو وا کن وقتی که شب شد انوقت لالا کن حالا بریم حیاط با من توپ بازی آب بازی کن توپ سفیدم قشنگی و نازی حالا بیا با هم بریم به بازی بازی چه خوبه با بچه های خوب بازی می کنم با یه دونه توپ چون پرت می کنم توپ سفی...
20 خرداد 1391

پایان 8 ماهگی

دینا جونم چقدر زمان زود می گذره گلم ببین چقدر کوچولو بودی، یاد اون شبهایی که با بابا علیرضا تا صبح بیدار نگه مون می داشتی بخیر   حالا دیگه واسه خودت خانومی شدی، واقعا هیچ حسی توی دنیا قابل مقایسه با حس مادری نیست عزیزکم 8 ماهت هم تموم شد و روز به روز زندگی من و بابا علیرضا رو با وجودت شیرین تر می کنی دختر نازم این روزا بیشتر دوست داری بشینی و بازی کنی وقتی توی کری یرت هستی یاد گرفتی خودت رو تاب میدی و اگه بخوای می شینی! وقتی روی شکمت خوابیدی می چرخی آواز خوندنت ادامه داره وقتی چیزی رو می خوای ذوق می کنی و با دو دستت به شکمت می زنی وقتی خیلی خوابت میاد با کوچکترین حرکت یا بازی، بلند بلند می خندی مفهوم نا...
20 خرداد 1391

شعری برای دخترم

عزیز تر از جانم می نویسم برای تو تو که وجودت نشان رحمت اوست نگاه پاک و معصومت،لبخند های شیرنت همه و همه از لطف و کرم اوست   پاره تنم در این دنیای پر فراز و نشیب خوبی و بدی، عشق و تنفر هست بردن و باختن، افتادن و برخاستن هم هست نکند ببرند لبخند زیبای تو را این بازیها منو پدرت چه باشیم و چه نباشیم یکی هست در آن بالاها از ما نزدیکتر، دلسوزتر،مهربانتر تکیه زن در همه حال بر او نکشی منت دونان پلشت اول و آخر گره گشای کار هم اوست   برگ گلم دینا با گذشت و با صداقت باش با متانت و صبور، کمی هم با سیاست باش در این سفر دعای خیرم بدرقه راهت شادی و سلامتی کوله بار راهت سایه آن گل یاس کبود بر سرت دس...
23 ارديبهشت 1391