دینادینا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

دینای ما دنیای ما

2 ماهگی

دینا جونم دیگه داری یواش یواش بزرگ می شی بگذریم که همچنان شبا بیداری مامان، 2 ماهت تموم شده و به سلامتی واکسن 2 ماهگیت رو با بابا علیرضا رفتیم و برات زدیم خیلی گریه کردی عزیز دلم اما واسه سلامتیت لازم بود گلم ان شاا... همیشه تنت سالم باشه جیگر مامان. ...
16 آذر 1390

شب بیداری

دختر قشنگم شبها اصلا نمی خوابی و گریه می کنی من و بابا علیرضا تا صبح شیفتی نگهت می داریم در عوض وقتی صبح میری خونه مامانی تا بعد از ظهر تخت می خوابی گلم ، البته دیگه ما هم داریم عادت می کنیم همه می گن تا 120 روز باید تحمل کنیم می دونی گلم بعضی شبا بابا علیرضا تا صبح تو رو راه می بره و برات آواز می خونه بعدش ساعت 7 صبح می ره سرکار منم می رم دانشگاه ، اینا رو  برات می نویسم تا بدونی من و بابا علیرضا چقدر دوست داریم عزیزم ...
16 آذر 1390

سیسمونی

دینا جونم قرار بود قبل از دنیا اومدنت از اتاقت فیلم و عکس بگیریم ولی از اونجایی که شما خیلی عجله داشته برنامه هامون رو بهم زدی بعد از دنیا اومدنت از اتاقت عکس و فیلم گرفتم گلم اینم عکسهاش دست مامانی و بابا منوچهر درد نکنه ممنونیم           ...
25 آبان 1390

تولد یک ماهگی

دینا جونم بالاخره یک ماهت تموم شد عسل مامان، تولد یک ماهگیت رو خونه مامانی جشن گرفتیم مامانی ،‌بابا منوچهر ،خاله سارا ،دایی سعید ،زندایی شادی و مهرسا کوچولو هم  مهمونای جشنمون بودند عزیزم ان شا ا... تولد ١٠٠ سالگیت رو جشن بگیری گلم اینم عکس قشنگت با مهرسا کوچولوی عسل ...
25 آبان 1390

اولین حمام

دختر گلم روز 4 بعد از دنیا اومدنت مامانی بردت حموم، خیلی می ترسیدیم که جیغ و داد کنی مثل موقعی که پوشکت رو عوض می کردیم ولی دختر خوبی بودی و از اب نترسیدی اینم عکست بعد از اولین حمامت گلم ...
14 آبان 1390

روز تولدت

دختر گلم، واسه بدنیا اومدنت من از یک شب قبل تو بیمارستان بستری بودم شب سختی بود عزیزم چون تنهای تنها بودم ولی بالاخره گذشت تا اینکه فرداش ساعت ١٢:٥٠ بابا علیرضا با لباس سبز اتاق عمل اومد پیشم تو فیلمت هست گلم ان شا ا... بزرگ که شدی می بینی  خلاصه که ساعت ١٣:٠٩با وزن ٢٨٥٠و قد ٥٠ سانتی متر بدنیا اومدی بابا علیرضا هم تو اتاق عمل بود و اولین کسی بود که دیدت و ازت عکس انداخته  بود من اول عکست رو دیدم عزیزم تو بیمارستان مامانی و مادر جون ، بابا منوچهر و پدر جون و عمو محمد رضا هم بودند و منتظرت بودند گلم اینم عکسهای اولین روز زندگیت عزیز دلم            ...
14 آبان 1390

2 روزگی

دینا جونم روزهای اول واسه من خیلی سخت بود آخه بلد نبودم ازت نگه داری کنم بیشتر به امید مامانی بودم عزیزم من و مامانی شبا بالا سرت کشیک می دادیم حتی مامانی اینقدر خسته بود که شبا دیگه واسه خوابیدن قرص خواب نمی خورد خودش خوابش می برد خلاصه که کلی شب زنده داری کردیم            ...
14 آبان 1390